من 1

ساخت وبلاگ
از خواب بیدار شدم.مارکو هم تازه داشت چشم هایش را باز می کرد.بلن&# من 1...ادامه مطلب
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 13:39

این هم عکس من در حالی که دارم از دست تیر انداز ها فرار می کنم

اینم عکس من در حالی که دارم از دست تیر انداز ها فرار می کنم

من 1...
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 13:39

جک : یک روز در آبشار نیاگارا مسابقه بود که هرکس از آبشار نیاگارا بپرد یک ویلا در همان جا به آن نفر می دهند.همه منتظر بودند،که یک مرد از آن بالاپرید.همه ی خبرنگارا دور آن مرد جمع شدند و از او کلی سوال پرسیدند.یک نفر پرسید: چه جوری جرأت کردی از آن بالا بپری پایین؟. مرد گفت: خدا لعنت کنه اون کسی که من را از اون بالا پرت کرد پایین.  من 1...
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 17:14

جک: یک روز یک نفر غول چراغ جادو را پیدا کرد.غول چراغ جادو به مردگفت:سه آرزو کن که من براورده کنم.مرد گفت: یک پیکان آرزو می کنم. وپیکان برایش ظاهر شد.غول چراغ جادو گفت: دومین آرزوتو بگو.مرد دومین وسومین آرزوش رو هم پیکان خواست و برایش سه پیکان ظاهر شد.غول چراغ جادو گفت: چرا هر سه آرزویت را پیکان خواستی؟ مرد گفت: چون می خواستم هر سه را بفروشم و با پول آن ها یک پراید بخرم

من 1...
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 17:14

من ابری با پر های سفید نرمی هستم که به همه جا سفر می کنم  و با اشک هایم همه جا را سیراب می کنم. مخصوصا شهر قم را که شهری بدون اشک های من است.بعد با دوست خوبم،باد که همه جا به آرامی من را هل می دهد،بازی می کنم.بعد هم همان طور که قبلا آب بودم و با نور خورشید به ابر تبدیل شدم،حالا هم با گریه های زیادی که میکنم کوچک می شوم و دوباره همان آب قبلی می شوم.البته نترسید بعدا دوباره ابر می شوم و اشک هایم را رویتان می ریزم. من 1...
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 86 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 17:14

من اسبی با یال های طلایی قشنگی هستم که در دشت های سر سبز می تازم و از روی بوته های بزرگ می پرم.هر وقت هم خسته و تشنه شدم، کنار برکه ای با آب های زلال می ایستم و از برکه آب می نوشم. من دوست دارم آزاد باشم و هر موقع آدم ها خواستند روی من بشینند،با یک لگد جوابشان را میدهم.البته نترسید اگر شما به طرف من آمدید شما را لگد نمی زنم،چون میدانم شما انسان های خوبی هستید و فقط برای ناز کردن و یکم سوار شدنم به طرفم می آیید،نه مثل شکارچی ها که برای دستگیر کردن من به طرفم می آیند. پس تا وقتی که انسان های خوبی باشید،می توانید من را ناز یا روی من سوار شوید.البته کم،وگرنه با یک لگد ........ ادامه دارد من 1...ادامه مطلب
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 17:14

 اسب2 همین طور که داشتم به مردی که زیاد سوارم شده بود،لگد می زدم،حواسم به یک اسب زیبا که یک پسر خوشگل بود،پرت شد.وقتی صورتم را برگرداندم تا باز هم به مرد لگد بزنم،دیدم که فرار کرده است.به طرف اسب رفتم.وقتی به آن رسیدم،سلام کردم و آن هم جواب سلامم را داد. به او گفتم:«بیا با هم دوست شویم و تا آخر عمرمان دوستان صمیمی باشیم.»او هم قبول کرد.بعد با هم به دشت های سر سبز رفتیم و با هم مسابقه ی دو دادیم و از روی بوته های بزرگ پریدیم.بغل برکه ای با آب های زلال(که قبلا هم از آن خورده بودم) ایستادیم تا آب بنوشیم. وقتی سیراب شدم،به اسب دقت کردم،و تازه فهمیدم که موی آن هم مثل موی من طلایی است.او هم فکر من را خواند و گفت:«چه جالب!» من گفتم :«اسمت چیست؟» او گفت:مارکو. من گفتم:«اسم من هم پیتر است.» و باز هم به بازی رفتیم.کم کم خورشید غروب کرد و هوا تاریک شد.مارکو گفت:«پیتر،نمی خواهی به خانه تان بروی؟» من گفتم:«سال ها پیش مادر و پدر من مردند و من شب ها در همین دشت می خوابم.» مارکو گفت:«ببخشید که ناراحتت کردم.» من گفتم:«نه!اشکالی ندارد.» و ادامه دادم:«تو چرا به خانه تان نمی روی؟» مارکو گفت:«مادر و پدر من هم بخاطر فقر زیاد،من را اینجا تنها گذاشتند و به یک شهر دیگر رفتند.» من گفتم«پس ما الان اینجا تنها هستیم.» مارکو گفت:«بله.حالا بیا بریم همان جا که همیشه می خوا من 1...ادامه مطلب
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 17:14

من دوست دارم ابری با پر های سفید نرمی باشم که به همه جا سفر کنم  و با اشک هایم همه جا را سیراب کنم. مخصوصا شهر قم را که شهری بدون اشک های من است.بعد با دوست خوبم،باد که همه جا به آرامی من را هل می دهد،بازی کنم.بعد هم همان طور که قبلا آب بودم و با نور خورشید به ابر تبدیل شدم،حالا هم با گریه های زیادی که میکنم کوچک می شوم و دوباره همان آب قبلی می شوم.البته نترسید بعدا دوباره ابر می شوم و اشک هایم را رویتان می ریزم. من 1...
ما را در سایت من 1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadi-ravanbakhsh بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1396 ساعت: 19:36